زندگی مشترک منزندگی مشترک من، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

گل شمعدونی

لیوان شیر

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی میکرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی میکرد از این خانه به ان خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده و این در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند بطور اتفاقی درب خانه ای را زد دختر جوان و زیبای در را باز کرد پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا یک لیوان آب درخواست کرد دخترک که متوجه گرسنگی پسرک شد بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر اورد پسرک با تمانینه و اهستگی شیر را سر کشید و گفت "چقدر باید بپردازم ؟"دختر پاسخ داد "چیزی نباید بپردازی مادر به ما گفته که نیکی  ازایی ندارد "پ...
17 اسفند 1392

نمناک

     شب سردی است و من افسرده          راه دوری است پایی خسته   تیرگی هست چراغی مرده             میکنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدمها               سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا از غمها           فکر تاریکی این ویرانی بی خبر امد تا به دل من            قصه ها ساز کند تنهای  نیست رنگی که بگوید بامن     &n...
7 اسفند 1392

!!!

یه وقتای خودمو بغل میکنم ، و میگم : غصه نخور دیوونه !!! من  که باهاتم . ...
6 اسفند 1392

احمد شاملو

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد ومهربانی دست زیبای را خواهدگرفت   روزی که کمترین سرود بوسه است  و هر انسانی  برای هر انسانی  برادریست روزی که دیگه درهای خانه شان را نمی بندند  قفل افسانه ایست وقلب  برای زندگی بس است روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو بخاطره آخرین حرف دنبال سخن نگردی روزی که اهنگ هر حرف ، زندگیست روزی که هر لب ما ترانه ایست تا کمترین سرود ، بوسه باشد  روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیای  و مهربانی با زیبای یکسان شود  روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه...
6 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل شمعدونی می باشد