لیوان شیر
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی میکرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی میکرد از این خانه به ان خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده و این در حالی بود که شدیدا احساس گرسنگی می کرد تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند بطور اتفاقی درب خانه ای را زد دختر جوان و زیبای در را باز کرد پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا یک لیوان آب درخواست کرد دخترک که متوجه گرسنگی پسرک شد بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر اورد پسرک با تمانینه و اهستگی شیر را سر کشید و گفت "چقدر باید بپردازم ؟"دختر پاسخ داد "چیزی نباید بپردازی مادر به ما گفته که نیکی ازایی ندارد "پ...
نویسنده :
بهار
22:22